در حال بارگذاری ...
...

"کالون و قیام کاستلیون" نوشته"اشتفان تسوایک" با بازخوانی حمیدرضا نعیمی و به کارگردانی آرش دادگر از گونه نمایش‌هایی است که گامی فراتر برداشته و نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی را پدید آورده است، ‌در جایی که دیگر رآلیسم جوابگوی بشر نیست تلفیق آن با گونه‌ها و سبک‌های دیگر تجربه‌ایی بس در خور توجه است.

"کالون و قیام کاستلیون" نوشته"اشتفان تسوایک" با بازخوانی حمیدرضا نعیمی و به کارگردانی آرش دادگر از گونه نمایش‌هایی است که گامی فراتر برداشته و نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی را پدید آورده است، ‌در جایی که دیگر رآلیسم جوابگوی بشر نیست تلفیق آن با گونه‌ها و سبک‌های دیگر تجربه‌ایی بس در خور توجه است.

محمدمسعود طیبی:
به لحاظ ساختاری و بنا به تعریف فرهنگ تئاتری"بروئر" (1994 م): اکسپرسیونیسم با واکنش بر ضد طراحی صحنه ‌‌واقعیت گرایانه آغاز شد.‌ سپس اکسپرسیونیسم به چالش بازیگری واقعیت‌ گرایانه رفته است و در پی آن فردیت شخصیت‌ها را زیر سؤال برده است. به باور اکسپرسیونیست‌ها، ریزه‌پردازی‌ها و خرده‌بینی‌هایی که در نمایشنامه‌های واقع‌گرایانه بازتاب یافته‌اند، سبب فرو کاستن از ارزشمندی بازیگری شده‌اند. "ویلیام باتلر ییتز" (1865 تا 1939 م) شاعر و نمایشنامه‌نویس ایرلندی چنین خواست که بازیگران چهره‌هایشان را پشت ماسک پنهان سازند. گزاره‌گرایی در دهه 1910 در آلمان به وجود آمد و رشد و نمو کرد و در نمایشنامه‌های"گئورگ کایزر" آلمانی(1878 تا 1945 م)، "ارنست تالر" (1893 تا 1939 م) و دیگران برجسته گردیده و در شکل گیری تئاتر حماسی برشت تأثیر گذاشته است.
در مفهوم، اکسپرسیونیسم تأکید بر نوعی تک گویی و جریان سیال ذهن دارد در نمایش‌های این سبک تأکید بر شناخت انگیزه‌های درونی شخصیت‌ها و درنوردیدن مرز ذهنیت و عینت است. از این روی است که این سبک به قلمروی روانی فرد و کند و کاو آن گرایش دارد و شکلی از نمایشنامه‌های روانشناختی است. در این سبک ذهنیت بر عینیت غالب است و انسان دست به واگویه کردن زخم‌های پنهان خود می‌زند و آن چه در درون دارد را به زبان می‌آورد.
"کالون و قیام کاستلیون" نوشته"اشتفان تسوایک" با بازخوانی حمیدرضا نعیمی و به کارگردانی آرش دادگر از گونه نمایش‌هایی است که گامی فراتر برداشته و نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی را پدید آورده است، ‌در جایی که دیگر رآلیسم جوابگوی بشر نیست تلفیق آن با گونه‌ها و سبک‌های دیگر تجربه‌ایی بس در خور توجه است، زیرا رآلیسم در هنر نمایش، پس از مدتی بیش از حد شبیه زندگی روزمره می‌نماید، پس راه حل در این است تا در هم آمیختگی سبک به وجود آید.
"میشل سروه" اسپانیایی که همواره به فکر مردم است با برداشتی نو از تفکرات مسیح در پی آزادی انسان‌هایی است که مسخ شده‌اند. کلیسا به رهبری"کالون" در مقابل او می‌ایستد و حتی"کاستلیون" را که او نیز فردی روحانی‌ اما منفک از دیگران است و از کشاوری امرار معاش می‌کند به حدی می‌رسانند که ناجی فریاد رعشه افکن سروه می‌شود و کاستلیون بعد از به آتش کشیده شدن سروه ادامه دهنده راه او می‌شود.
در این نمایش بیش از هر چیز ایجاد فضایی برای تک گویی‌های اشخاص به خصوص سروه و کاستلیون توسط نویسنده و کارگردان دیده می‌شود.
سیاهی مرگ، اعتصاب، رستگاری، تم‌های این نمایش برای به نشان کشیدن درد انسان در قرون تاریک و دهشتناک وسطا است. علم ستیزی و سوزندان کتب‌ برتر علمی، سیاسی، فرهنگی، توهین به شرافت بشر و این که کالون و در مجموع فرهنگ کلیسا به این موضوع اعتقاد دارد که انسان در ذات خود گناهکار است. ‌
بازگویی تفکرات، رسواگری ذهن‌های مسموم و زشت‌ توسط این اشخاص روند داستان را رقم می‌زند. دادگر در این نمایش تأکید بر چند عنصر گوناگون دارد. استفاده از طراحی حرکات و میزانسن‌های متقارن که در بطن کلیسا‌ مفهوم پیدا می‌کند و تقابل خیر و شر را در ذات خود دارند. چیدمان مستطیل شکل میزانسن‌های حرکتی باعث ایجاد نوعی وحشت مورد نظر اکسپرسیون است که بسیار هوشمندانه و کاربردی در کنار هم قرار گرفته‌اند. تابلوها نیز ترکیبی مثلثی دارند که نشان از استبداد و قدرت دارند. آزادانه بودن حرکات و ایجاد فضاهای مورد نظر کارگردان در اکثر مواقع مثل فضای زندان با تأکید بر طراحی فرم‌های بدنی است که به خوبی القا کننده آن فضا است.
در طول نمایش در هم آمیختگی زیبای تابلوها و حرکات باعث شده است تا کلیت نمایش آکنده از لحاظت قابل تأمل و تفکر باشد.
در"کالون و قیام کاستلیون" تأکید کارگردان در طراحی صحنه در راستای میزانسن‌ها است به نحوی که دکور نمایش ساده اما کاربردی و شامل چهار میز و چند چهارپایه کوچک، تعدادی گلدان و چند طناب است که دارای ترکیب‌بندی مستطیل شکل بوده و با حرکات درهم تنیده شده و دست کارگردان را برای خلاقیت مناسب باز گذاشته است. تبدیل فضا از زندان به دادگاه و تأکید جذاب کارگردان بر نشانه‌گذاری در صحنه، قرار دادن تمامی اهل کلیسا در پشت میز و تنها بودن سروه در طرف دیگر، آن هم ایستاده و با استقامت و یا‌ نشان دادن زندانیِ در حال زجر با استفاده از طناب طراحی صحنه را بسیار کاربردی کرده است. دیوارهایی سیاه رنگی که در پشت کشیشان قرار دارد خود از سیه دلی این افراد خبر می‌دهد. استفاده کاربردی از آن جا در این نمایش قابل درک است که در بخشی از نمایش برای به دام انداختن کاستلیون و منصرف کردن او از قبول وکالت سروه، جا به جایی چهار پایه توسط یکی از کشیشان و نشستن مدام"فارل" روی آن ریتم صحنه را به مفهوم نمایش نزدیک و همخوان می‌کند و در جایی تداعی کردن مزرعه با چند گلدان که که تنها صحنه‌ای است که حیات به معنای ذاتی کلمه در آن دیده می‌شود، علاوه بر مستطیل بودن آن بازنمای‌ درون کاستلیون و نیز ‌‌زمینه‌ساز ملاقات او با مسیح است. نور نیز در این نمایش از عناصر مهم در روند تشدید این زجر بشر در قرون وسطا دارد، نورهای تیز، ساکن و سرد با سایه روشن‌های وهم‌ آلود که تأکید بر نور حتی به عنوان یک شخصیت بازی دارد همچنین ترفند کارگردان برای استفاده از موسیقی و افکت‌ها و ترکیب منطقی و منظم آن با عناصر مذکور ایجاد ترکیبی زیبا را در ماهیت نمایش باعث شده است.
هنگام کتک زدن مردی که در کلیسا خادم است و فارل پی در پی او را فرزند می‌خواند‌‌ ترکیب نور، صدای ضربه‌های شلاق که فضا را می‌شکافد و زوزه‌های این فرد نوعی ترس را در تماشاگر القا می‌کند که این توجه فراوان دادگر را به همذات پنداری تماشاگر با مفهوم نمایش را القاء می‌کند.
از دیگر مسائل مورد بحث در این نمایش پرداخت‌های مناسب به نحوه ارائه بازی‌هاست زیرا پرداخت و یا عدم پرداختن درست بازی، تأثیر فراوانی بر روند نمایش می‌گذارد. همان طور که اشاره شد‌ تک‌گویی‌ها از فراز‌های مهم در سیال بودن نمایش است لذا کم توجهی به این نکته نمایش را دچار بحران می‌کند در اصل تک گویی‌های سروه، کاستلیون، کالون تعیین کننده خط مشی نمایش، از تقابل، تفکر، دسیسه، ترفند و.. است که بازی‌های هوشمندانه روند کار را در مسیری درست قرار می‌دهد و نقاط دراماتیک این اثر را پررنگ جلوه می‌دهد.
تقابل سیاهی و سفیدی به صورت انتزاعی در رنگ‌ها نمود یافته که بیانگر تنهایی تفکر در برابر تحجر کلیسا است. تعویض صحنه‌ها نیز هوشمندانه مورد توجه قرار گرفته است بدین گونه که سگ دوزخی هر تابلو و صحنه را اعلام و با فریاد فضا را بازگو می‌کند. همچنین تغییرات دیگر نیز در صحنه به وسیله کشیشان انجام می‌شود.
در هر حال با مرگ سروه در صبح زود 27 اکتبر 1553 در آتش، قیام دیگری با ظهور مسیح در ذهن کاستلیون آغاز می‌شود که دادگر نیز بخشی آغازین قیام او را نشان می‌دهد و ادامه راه او را برای تماشاگر باز می‌گذارد که این خود راهی برای باز گذاشتن تفکر تماشاگر است.